آسان مکن تصور بار مغان کشيدن
سر ميدهد بسنگت رطل گران کشيدن
نشو نماي معني چون شمع خود گدازيست
ميبايد از بهارت رنج خزان کشيدن
بيهوده فکر اسباب خم ريخت دربنايت
تا چند بار دنيا چون آسمان کشيدن
اي زندگي فنا شو يا مصدر غنا شو
تا منتي نبايد زين ناکسان کشيدن
از بيضه سرکشيدم اما کجاست پرواز
تا بال و پر نتوانيم از آشيان کشيدن
کام امل پرستان شايسته پري نيست
زين چاه تيره تا کي يک ريسمان کشيدن
بد گوهري محالست کم گردد از رياضت
روي تنک دهد آب تيغ از فسان کشيدن
گيرم کشد مصور صد بيستون بموئي
چون من اگر تواند يک ناتوان کشيدن
بار خميدگيها يکسر بدوش پيريست
بستند بر ضعيفان زور کمان کشيدن
ضبط نفس چه مقدار با مقصد آشنا هست
ما را بما رسانيد آخر عنان کشيدن
گر تحفه نيازي منظور ناز باشد
در پيش ساده رويان خط ميتوان کشيدن
(بيدل) ميان خوبان مجبور ناتواني است
تا کي بتار موئي کوه گران کشيدن