شماره ٢٠٦: ياران نه در چمن نه بباغي رسيده ايم

ياران نه در چمن نه بباغي رسيده ايم
بوي گلي بسير دماغي رسيده ايم
مفت تأمليم اگر وارسد کسي
از عالم برون زسراغي رسيده ايم
از سرگذشت عافيت شمع ما مپرس
طي گشت شعله ها که بداغي رسيده ايم
پردور نيست از نفس آثار سوختن
پروانها بدور چراغي رسيده ايم
بر بيخودان فسانه عيش دگر مخوان
رنگي شکسته ايم و بباغي رسيده ايم
اقبال پرگشائي بخت سياه داشت
از سايه هما بکلاغي رسيده ايم
از ما تلاش لغزش مستان غنيمت است
اشکي بيک دو قطره اياغي رسيده ايم
چون سکته ئي که گل کند از مصرع روان
کمفرصت يقين بفراغي رسيده ايم
(بيدل) درين بهار ثمرهاست گلفشان
ما هم بوهم خويش دماغي رسيده ايم