شماره ١٩١: وقتست کنم شور جنون عام و بگريم

وقتست کنم شور جنون عام و بگريم
چون ابر برايم بسر بام و بگريم
تا گر دره هرزه دوي ها بنشيند
از آبله چشمي بکنم وام و بگريم
چون ابر بصد دشت و درم اشک فشاني است
کو بخت که يکجا کنم آرام و بگريم
فرصت زچراغ سحرم بال فشان رفت
از منتظرانم که شود شام و بگريم
شايد نگهي صيد کند دانه اشکي
در واه تو چندي فگنم دام و بگريم
چون شمع خموشم بگذاريد مبادا
يادم دهد آغاز زانجام و بگريم
دور از نگهت حاصلم اين بس که درينباغ
چشمي دهم آب از گل بادام و بگريم
نوميد وصالم من (بيدل) چه توان کرد
دل خوش کنم ايکاش باين نام و بگريم