نيرنگ جلوه که بدل نقش بسته ام
طاوس ميپرد بهوا رنگ جسته ام
با موج گوهرم گرو تاختن بجاست
من هم بسعي آبله دامن شکسته ام
افسون الفت دل جمعم مآثر است
چون بوي گل بغنچه توان بست دسته ام
موج گهر خمار طپيدن نميکشد
برخاسته است دل زغبار نشسته ام
وضع سحر مطالعه عبرتست و بس
عالم بهار دارد و من سينه خسته ام
در ضبط عيش جرأت خميازه ات رساست
ميدان کشيدن رگ ساز گسسته ام
(بيدل) بطوف دامن نازش چسان رسم
سعي غبار نم زده پر شکسته ام