شماره ١٧٥: نه تنها نااميد وصل يادم دورم از دل هم

نه تنها نااميد وصل يادم دورم از دل هم
زبس حرمان نصيبم پيش من ليليست محمل هم
حضور عافيت از فکرخويشم برنمي آرد
درين بحر جنون آشوب گردابست ساحل هم
بهار عشق گلگشت بخون غلطيدني دارد
شهادت گر نباشد ميتوان گرديد بسمل هم
چه لازم تهمت آلود حناي بيغمي بودن
اگر مطلوب آرامست دارد پاي در گل هم
مباد افسردني دامان جولان طلب گيرد
درين وادي بپا منشين که در راه است منزل هم
خوشت باداي تمنا بسمل پرواز بيرنگي
اگر همت پرافشانست مشکل نيست مشکل هم
غبار غيررنگي بود از گلزار يکتائي
زحيرتگاه حق بيرون نبردم راه باطل هم
نگه را ربط عينک مانع جولان نمي باشد
گذشتن گر بود منظور مهميزيست حامل هم
زبي آرامي ساز نفس آواز مي آيد
که جاي يکنفس راحت ندارد گوشه دل هم
من و آن مطلب ناياب کز جوشي تقاضايش
خروشي ميگشايد لب که آگه نيست سايل هم
ترحم نيست غافل (بيدل) از ياد شهيد من
زجوهر در عرض خفته است اينجا تيغ قاتل هم