شماره ١٧٤: نه تعين نه ناز ميرسدم

نه تعين نه ناز ميرسدم
تا جبين يک نياز ميرسدم
ناز اقبال نارسائيها
تا بزلف اياز ميرسدم
تا زخاکسترم اثر پيداست
سوختن بيتو باز ميرسدم
تا شوم قابل نم اشکي
ديده تا دل گداز ميرسدم
مژده وصل و بخت من هيهات
اين نوا از چه ساز ميرسدم
نشه انتظار يعقوبم
ساغر از چشم باز ميرسدم
وارث عبرتم علاجي نيست
از جهان احتراز ميرسدم
سوي دنيا نبرده ام دستي
گر کنم پا دراز ميرسدم
گر همين نفي خويش اثباتست
رنگ نارفته باز ميرسدم
سعي اشکم که ديده تا مژگان
صد نشيب و فراز ميرسدم
گر رموز حقيقتم اين است
هر کجايم مجاز ميرسدم
نرسيدم بهيچ جا (بيدل)
تا کجا امتياز ميرسدم