شماره ١٦٣: نسخه هيچيم وهمي از عدم آورده ايم

نسخه هيچيم وهمي از عدم آورده ايم
ما و من حرفي که ميگردد رقم آورده ايم
خامشي بي آه و گفتگوي باب ناله نيست
يکنفس سازيم و چندين زير و بم آورده ايم
هيچ نقش از پرده معدومي ما گل نکرد
يک قلم خاکستريم آينه کم آورده ايم
اي فلک از ما ضعيفان بيش ازين طاقت مخواه
چون مه نو خويش را بر پشت خم آورده ايم
آفتابي کرد رنگ طاقت ما احتياج
تا بخاطر سايه دست کرم آورده ايم
بر درت پيشاني خجلت شفيع ما بس است
سجده ئي در بار ما گر نيست نم آورده ايم
عمرها نامحرم جيب تأمل تاختيم
تاکنون ما و خيالت سر بهم آورده ايم
کو تنزه سجده ئي تا آبرو بنديم نقش
زحمتي بر خاک پايت از قسم آورده ايم
صبح ما روشن سواد نسخه آرام نيست
سطر گردي در خيال از مشق رم آورده ايم
دست عجز ما صلاي جلوه ئي دارد بلند
عرصه حيراني است از مژگان علم آورده ايم
اينقدر رقص سپند ما باميد فناست
ناله در باريم اما سرمه هم آورده ايم
سعي ما واماندگان سرمنزلي ديگر نداشت
همچو لغزش زور بر نقش قدم آورده ايم
همت ما چون سحر منت کش اسباب نيست
اينقدر هستي که داريم از عدم آورده ايم
حاصل جمعيت اسباب جز عبرت نبود
مفت ما (بيدل) که مژگاني بهم آورده ايم