شماره ١٥٢: مي پرست ايجادم نشه ازل دام

مي پرست ايجادم نشه ازل دام
همچو دانه انگور شيشه در بغل دارم
گرد هند بربادم رقص ميکند شادم
خاک عجز بنيادم طبع بي خلل دارم
آفتاب در کار است سايه گو بغارت رو
چون مني اگر گم شد چون توئي بدل دارم
معني بلند من فهم تند ميخواهد
سير فکرم آسان نيست کو هم و کتل دارم
از مني تنزل کن او شو و توئي گل کن
اندکي تأمل کن نکته محتمل دارم
حق برون مردم نيست جوش باده بيخم نيست
راه مدعا گم نيست عرض مبتذل دارم
دل مشبکست امروز از خدنگ بيدادت
محو لذت شوقم شاني از عسل دارم
سنگ هم بحال من گريه گر کند برجاست
بيتو زنده ام يعني مرگ بي اجل دارم
ترک سود و سودا کن قطع هر تمنا کن
مي خور و طرب ها کن من هم اين عمل دارم
بحر قدرتم (بيدل) موج خيز معني ها
مصرعي اگر خوام سر کنم غزل دارم