شماره ١٣٥: کو فضائي که نفس رازد ل آزاد کنم

کو فضائي که نفس رازد ل آزاد کنم
خانه تنک است برون آيم و فرياد کنم
شرم بيحاصلي عمر نمي ساز نکرد
تا جبيني زندامت عرق آباد کنم
برنميداردم از خاک تلاشي که مراست
نردباني مگر از آبله ايجاد کنم
قابليت گل سرمايه استعداد است
رنگ کو تا طرف سيلي استاد کنم
گر خموشي دهدم صلح بجمعيت دل
ما و من پيشکش تهمت اضداد کنم
نام عنقا بنشان به که نگردد ممتاز
بر نگين زين دو نفس عمر چه بيداد کنم
عالمي چشم بويراني من دوخته است
به که بر سر فگنم خاک و دلي شاد کنم
تاب محرومي پرواز ندارم ورنه
بال و پر بشکنم و خانه صياد کنم
بي خزانست بهار چمنستان خيال
هر چه پيش آيد ازان بگذرم و ياد کنم
هر قدم در ره او کعبه و دير دگر است
آه يک سجده جبين خشت چه بنياد کنم
(بيدل) از ما و تو حيران حساب غلطم
من نويسم بدل و بر سر آن صاد کنم