شماره ١٣٤: کو شور دماغي که بسوداي تو افتم

کو شور دماغي که بسوداي تو افتم
گردي کنم ايجاد و بصحراي تو افتم
عمريست درين باغ پرافشان اميدم
شايد چو نگه بر گل رعناي تو افتم
آنزلف پريشان همه جا فتنه فگند است
هر دام که بينم بتمناي تو افتم
چون سايه زسر تا قدمم ذوق سجوديست
بگذار که در پاي سراپاي تو افتم
مپسند که امرزو من گمشده فرصت
در کشمکش وعده فرداي تو افتم
خورشيد گريبان خيالات ندارد
کو لفظ که در فکر معماي تو افتم
پرواي خم ابروي ناز فلکم نيست
هيهات گر از طاق دل آراي تو افتم
چون سيل درين دشت و درم نيست تسلي
يارب روم از خويش بدرياي تو افتم
(بيدل) بره عشق تلاشت خجلم کرد
پيش آ قدمي چند که در پاي تو افتم