کو جهد که چون بوي گل از هوش خود افتم
يعني دو سه گام آنسوي آغوش خود افتم
در سوختنم شمع صفت عرض نيازيست
مپسند که در آتش خاموش خود افتم
در خاک ره افتاده ام اما چه خيالست
کز ياد شب وعده فراموش خود افتم
بهر دگران چند کنم وعظ طرازي
ايکاش شوم حرفي و در گوش خود افتم
عمريست که دريا بکنار است حبابم
آن به که در انديشه آغوش خود افتم
شور طلبم مانع تحقيق وصالست
خمخانه رازم اگر از جوش خود افتم
اي بخت سيه روز چرا سايه نکردي
تا در قدم سرو قباپوش خود افتم
(بيدل) همه تن بار خودم چون نفس صبح
بر دوش که افتم اگر از دوش خود افتم