کف خاکم چسان مقبول جستجوي او گردم
فلک در گردش آيم تا بگرد کوي او گردم
دل مأيوس صيقل ميزنم عمريست حيرانم
نگشتم آئينه تا قابل زانوي او گردم
جهاني را زدم آتش سراغ دل نشد پيدا
روم اکنون غبار خاطر گيسوي او گردم
محبت صنعتي دارد که تا محشر درين وادي
روم از خويش هر گه باز گردم سوي او گردم
وفا در وصل هم آسودن عاشق نميخواهد
بيا تا گرد شوق قمري و کوکوي او گردم
خس معذور و ذوق الفت آتش جنون است اين
بخاکستر رسم گر آشناي خوي او گردم
رميدن در سواد صيدگاه دل نميباشد
تو صحراي دگر بنما که من آهوي او گردم
چه امکانست با وضع کسان گردم طرف (بيدل)
که من چون آئينه با هر که بينم روي او گردم