گر بپرواز و گر از سعي طپيدن رفتم
رفتم اما همه جا تا نرسيدن رفتم
طرف دامن زضعيفي نشکستم چون شمع
آخر از خويش بدوش مژه چيدن رفتم
چون سحر هفت فلک وحشت شوقم طي کرد
تا کجاها پي يک آه کشيدن رفتم
حيرت از وحشتم آينه ديدار تو ريخت
آنقدر ناله نگه شد که بديدن رفتم
عاجزي هم چقدر پايه عزت دارد
بر فلک همچو مه نو بخميدن رفتم
بي پروبالي من همقدم شبنم بود
زينچمن بر اثر چشم پريدن رفتم
نارسائي چکند گر نه بغفلت سازد
خواب پا داشتم افسانه شنيدن رفتم
در ره دوست همان چون نگه بازپسين
اشک گل کردم و گامي بچکيدن رفتم
چون حباب آينه ام هيچ نياورد بعرض
چشم واکردم و در فکر نديدم رفتم
بي رخت حاصل سير چمنم خنده نبود
يکدو گل بر اثر سينه دريدن رفتم
ناله جسته ام از فکر سراغم بگذر
تا کشيدم نفس آنسوي رميدن رفتم
موج گوهر بصدف راز خموشان ميگفت
گوش گرداب گرفتم بشنيدن رفتم
غدر تدبير فنا داشت شکست پر و بال
دامن شعله گرفتم بپريدن رفتم
سير هستي چو سحر يکدونفس افزون نيست
تو هما نگير که من هم بدميدن رفتم
محمل شوق من آسوده نيابي (بيدل)
اشک راهيست اگر من زدويدن رفتم