شماره ١٠٦: فرياد کز توهم نامحرم حضوريم

فرياد کز توهم نامحرم حضوريم
خفاش بي نصيبيم ظلمت شناس نوريم
زاندم که دامن کل رفته است از کف ما
در احتياج هر جزو مجنون تر از ضروريم
پيوند هيچ دارد از آگهي گسستن
تا آشناي خويشيم بيگانه شعوريم
ما را نميتوان يافت بيرون از اين دو عبرت
يا ناقص الکماليم يا کامل القصوريم
آشوب «لن تراني » است هنگامه ساز عبرت
زين کسوتيکه داريم فانوس شمع طوريم
خواه از تلاش همت خواه از تردد حرص
در هر صفت جهاني داريم و ناصبوريم
در ساز ما نهفته است احياي عالم وهم
عمريست چون دم صبح طوفان خروش صوريم
هر کس بسعي بينش محرم سراغ ما نيست
در عرصه خيالي گرد خرام موريم
اين انفعال جاويد يارب کجا برد کس
گم گشته خفائيم آواره ظهوريم
دوزخ زشرمساري کوثر شود جبينش
گر اينقدر بداند ما را که از که دوريم
رسوائي تعين نتوان بوهم پوشيد
اين به که چشم بنديم بند قباي عوريم
(بيدل) زيارت ما روزي دو مغتنم گير
از بسکه خاکساريم کيفيت قبوريم