فرصت کمين پرواز چون ناله سپنديم
چندانکه سر بجيبيم چين گشته کمنديم
طاقت بزير گردون خفت شکار پستي است
هر گاه پر شکستيم زين آشيان بلنديم
پرواز خاک غافل در ديده ها غبار است
عمريست از فضولي رديم ناپسنديم
امروز هيچ کس نيست شايسته ستودن
مضمون تهمت چند با ناقصان چه بنديم
از بس رواج دارد افسانهاي باطل
چون حرف حق درين بزم تلخيم گر چه قنديم
نامحرمان چه دانند شان عسل چه دارد
در خانه ها حلاوت بيرون در گزنديم
ظلمست مرهم لطف از ما دريغ کردن
چون داغ سوزناکيم چون زخم دردمنديم
از اشک شمع گيريد معيار عبرت ما
آن سرکه ميکشيديم آخر بپا فگنديم
شيريني هوسها فرهاد کرد ما را
فرصت بجان کني رفت دل از جهان نکنديم
آفاق کسوت شور تا کي بوهم بافد
ماتم خروش عبرت زين نيلگون پرنديم
(بيدل) درين ستمگاه از درد نااميدي
بسيار گريه کرديم اکنون بيا بخنديم