غار ياسم بهر طپيدن هزار بيداد مينگارم
بسرمه فرسود خامه اما هنوز فرياد مينگارم
بمکتب طالع آزمائي ندارم از جانکني رهائي
قفاي زانوي نارسائي دماغ فرهاد مينگارم
اگر بسر مشق تار موئي رسم به نقاش آن تبسم
زپرده ديده تا بمژگان چه حيرت آباد مينگارم
زسطر عنوان عجز نالي مباد مکتوب شوق خالي
زآشيان شکسته بالي پري بصياد مينگارم
تغافلت کرد پايمالم چسان نگريم چرا ننالم
فرامشيهاي رنگ حالم فرامشت باد مينگارم
نه کردمي فهمم از سواري نرنگ ميخواهم از بهاري
شکسته کلک اعتباري بلوح ايجاد مينگارم
ادب بکلکم نياز دارد وفا زمن امتياز دارد
بصد رگ سنگ ناز دارد خطي که بر باد مينگارم
دماغ نظمي ندارم اکنون که ريزم از نوک خامه بيرون
زنبض دل جسته مصرعي خون بنيش فصاد مينگارم
برون گرد نمودم اما زاسم دارم غم مسما
هنوز نقشي زبال عنقا بصفحه باد مينگارم
بنقش تحقيق رعشه دستم خطاست ترکيب رنگ بستم
دميکه اين خامه در شکستم هزار بهزاد مينگارم
درين دبستان بسعي کامل نخواندم افسون نقش باطل
کمالم اين بسکه نام (بيدل) بخط استاد مينگارم