عمريست در نظرها اشک عرق نقابيم
از شرم خودنمائي خون دليم و آبيم
جوشيده ايم از دل با صد خيال باطل
دو دهمين سپنديم اشک همين کبابيم
خلقي زما نمودار ما پيش خود شب تار
خفاش نور خويشم هر چند آفتابيم
مستان اين خرابات هنگامه جنون اند
از ظرف ما مپرسيد درياکش سرابيم
دانش خيالي ظرفست فطرت بوهم صرفست
از آگهي چه حرفست هذيان سراي خوابيم
سامان پرزدنها در آشيان عنقاست
يکسر شرار سنگيم کاش اندکي بتابيم
افسانها نهفته است در دل ولي چه حاصل
ميخواند آنکه داند ما يکقلم کتابيم
هر گام بايد اينجا بر عالمي قدم زد
چون ناله هاي زنجير يکپا و صد رکابيم
در مرکز سويداست خطش همان معماست
از نقطه کس چه خواند جز اين که انتخابيم
کاش آبروي هستي با مهلتي شود جمع
زين فرصت عرقناک دردسر حبابيم
از خلق تا قيامت جز حق نمي تراود
با ما نفس مسوزيد يکحرف بيجوابيم
بيدانشي چه مقدار نامحرم قبول است
(بيدل) دعا نداريم چندانکه مستجابيم