عمريست بصحراي طلب عجز درائيم
چون اشک روانيم و همان آبله پائيم
از حيرت قانون نفس هيچ مپرسيد
در رشته سازي که نداريم صدائيم
تحقيق در آينه ما شبهه فروشست
از بسکه سرابيم چنين دورنمائيم
چون نخل علاج هوس ما نتوان کرد
چندانکه رود پاي بگل سر بهوائيم
بي ساز دوئي جلوه تحقيق نهان بود
امروز در آينه نمودند که مائيم
از خويش برون نيست چو گردون سفر ما
سرگشته شوقيم مپرسيد کجائيم
وسعتکده عالم حيرت اگر اينست
از خانه آينه محالست برآئيم
شور دو جهان آينه دار نفس ماست
ني فتنه نه طوفان نه قيامت چه بلائيم
پرواز سعادت چه قدر سرخوش ناز است
عالم قفس ظلمت و ما بال همائيم
دريا نتوان در گره قطره نمودن
اي ساده دلان ما هم ازين آينه هائيم
(بيدل) نه نشاني زيقين راه نبرديم
شرمنده تر از کجروي تير خطائيم