صد شکر که جز عجز گياهي ندميديم
فري ندميديم و کلاهي ندميديم
تا آبله پائي نکشد رنج خراشي
خاري نشديم ازسر راهي ندميديم
حسرت چه اثر واکشد از حاصل مطلب
بر هيچ کس افسون نگاهي ندميديم
چون آه هوس هرزه دوي ريشه ما سوخت
اما زدل سوخته گاهي ندميديم
صد رنگ گل افشاند نفس ليک چه حاصل
يک ريشه بکيفيت آهي ندميديم
سر تا قدم ما بهوس سرمه شد اما
در سايه مژگان سياهي ندميديم
برابر کرم تهمت خشکي نتوان بست
کو قابل عفو تو گناهي ندميديم
فرياد کزين مزرعه سوخته حاصل
آخر مژه بستيم و نگاهي ندميديم
گلخن چمني داشت که گلزار ندارد
از ناکسي آخر پرکاهي ندميديم
بر باد نداديم درينعرصه غباري
زان رنگ فسرديم که گاهي ندميديم
(بيدل) تو برون تاز که ما وهم پرستان
چندانکه نشستيم براهي ندميديم