شماره ٨٤: صد بيابان جنون آنطرف هوش خودم

صد بيابان جنون آنطرف هوش خودم
اينقدر ياد که کرده است فراموش خودم
ذوق آرايشم از وضع سلامت دور است
چون صدف خسته دل از فکر در گوش خودم
حيرت از لذت ديدار توام غافل کرد
چشمه آينه ام بيخبر از جوش خودم
انتظار هوس گردن خوبان تا چند
کاش صبحي دمد از موي بناگوشم خودم
پرفشانست نفس ليک زخود رستن کو
با همه شور جنون در قفس هوش خودم
شمع تصوير من از داغ هم افسرده تر است
اينقدر سوخته آتش خاموش خودم
نقد کيفيتم از ميکده يکتائي است
ميکشم جرعه زدست تو و مدهوش خودم
نقد کيفيتم از ميکده يکتائي است
ميکشم جرعه زدست تو و مدهوش خودم
عضو عضوم چمن آراي پر طاوس است
بخيال تو هزار آئينه آغوش خودم
بار دلها نيم از فيض ضعيفي (بيدل)
همچو تمثال کشد آينه بر دوش خودم