شماره ٨٣: صبح تمنا دميد دل چمنستان کنيم

صبح تمنا دميد دل چمنستان کنيم
يوسف ما ميرسد آئينه سامان کنيم
حاصل باغ مراد حوصله خواه «دلست »
آنچه نگنجد بجيب تحفه دامان کنيم
طرز طرب دلگشاست نشه ترنم نماست
مطرب ماتر صداست شيشه غزلخوان کنيم
چشم وفا مشربان اينهمه بينور چند
منتظر جلوه ايم ساز چراغان کنيم
خوان بهار انجمن مايل اين گلشن است
صد چمن اثبات ناز بر گل و ريحان کنيم
جبهه انديشه را با قدم او سريست
به که دران نقش پاسير گريبان کنيم
چشم دو عالم نشاط محو تماشاي ماست
ديده بديدار اگر يکمژه حيران کنيم
قابل اين آستان جبهه نداريم حيف
سبزه خاک رهيم سير بمژگان کنيم
گردن ما تا ابد بسته زنجير اوست
قمري اين گلشنيم طوق چه پنهان کنيم
از لب جانبخش او يکدو نفس دم زنيم
مصر حلاوت شويم قند و گل ارزان کنيم
هرزه داري هوس چند توان زيستن
لب به ثنايش دهيم بر نفس احسان کنيم
(بيدل) اگر سبز شد دانه زفيض سحاب
ما دل افسرده را در قدمش جان کنيم