شبي کز خيال تو گل چيده بودم
هم آغوش صد جلوه خوابيده بودم
چرا آب گوهر نباشد غبارم
براه تو يک اشک غلطيده بودم
نهان از تو مي باختم با تو عشقي
تو فهميده بودي نفهميده بودم
کس آينه دارت نشد ورنه منهم
بحيرت اميدي تراشيده بودم
برنگيست چون سايه ام جوش غفلت
که ميرفتم از خويش خوابيده بودم
طريق وفا تلخ کامي ندارد
شکر بود اگر خاک ليسيده بودم
بنازم باقبال درد محبت
که تا چرخ يک ناله باليده بودم
زوهم اي جنون عقده ام وانکردي
بخويش آنقدرها نه پيچيده بودم
تماشا خيالست و ديدار حيرت
زآئينه اين حرف پرسيده بودم
چو گل چاک ميرويد از پيکر من
ندانم براي چه خنديده بودم
بمژگان گشودن نهان گشت (بيدل)
جمالي که پيش از نگه ديده بودم