شب که در حسرت ديدار کمين ميکردم
دو جهان يک نگه باز پسين ميکردم
ياد نامي که بوحشتکده عنقائي
ناله ميشد همه گر نقش نگين ميکردم
بادبرد آنهمه طاقت که بخاکستر ريخت
نفس سوخته را پرده نشين ميکردم
هر کجا سعي هوس رنگ عمارت ميريخت
صرف وحشتکده خانه زين ميکردم
عشق چون خامه مرا بر خط تسليم نداشت
تازهر عضو خود ايجاد جبين ميکردم
سجده آنجا که مرا افسر عزت ميداد
ميشدم بر فلک و ياد زمين ميکردم
هر قدر گرد من از حادثه ميديد شکست
من زدامان تو انديشه چين ميکردم
پيش از آندم که غم عشق بطوفان آمد
گريه بر رنگ بناي دل و دين ميکردم
نالها کردم و آگاه نگشتي ايکاش
خاک ميگشتم و گردي به ازين ميکردم
(بيدل) آريش تحقيق مقابل ميخواست
کاش منهم نگهي آينه بين ميکردم