شماره ٦٢: شب بزم خيالي بدل سوخته چيدم

شب بزم خيالي بدل سوخته چيدم
تصوير تو گل کرد زآهي که کشيدم
تا هيچکسم منتظر وصل نداند
گشتم عرق و در سر راه تو چکيدم
عجزم چقدر پايه اقبال رسا داشت
جائي نخميدم که بپائي نرسيدم
گل کردن ازين باغ جنون هوس کيست
پرواز غبارم سحري داشت دميدم
در تخم محالست کند ريشه فضولي
پايم بدر افتاد زدامن که دويدم
نيرنگ دل از صورت من شبهه تراشيد
رفتم که کنم رفع دوئي آينه ديدم
آخر الم زندگيم تير برآورد
برداشت نفس آنهمه زحمت که خميدم
تا خون من از خواب بصد حشر نخيزد
در سايه مژگان تو کردند شهيدم
هستي چمني داشت زآرايش عبرت
چون شمع گلي چند بنوک مژه چيدم
حيرت قفس خانه چشمم چه توان کرد
هر گه بهم آرم مژه قفلست کليدم
(بيدل) چقدر سرمه نوا بود ندامت
کز سودن دست تو صدائي نشنيدم