شماره ٥٦: سطري اگر زوضع جهان وانوشته ايم

سطري اگر زوضع جهان وانوشته ايم
گردانده ايم رنگ و چيلپا نوشته ايم
در مکتب طلب چقدر مشق لغزش است
کاين جاده ها بصفحه صحرا نوشته ايم
هر جا خطي زنسخه امکان دميده است
عبرت غبار ديده بينا نوشته ايم
از زخم حسرتي که لب جام ميکشد
خون بر بياض گردن مينا نوشته ايم
رمز ازل که صد عدم آنسوي فطرتست
پنهان نخوانده اينهمه پيدا نوشته ايم
معني سواد نسخه اشک چکيده کيست
غمنامها بخون تمنا نوشته ايم
زين آبرو که پيکر ما خاک راه اوست
خط غبار خود بثريا نوشته ايم
از نقش ما حقيقت آفاق خواندني است
چون موج کارنامه دريا نوشته ايم
قاصد چو رنگ باز نگرديد سوي ما
معلوم شد که نامه بعنقا نوشته ايم
در مکتب نياز چه حرف و کدام سطر
چون خامه سجده ايست که صد جا نوشته ايم
دستي اگر بلند کند نامه بر بس است
تا روشنت شود که دعاها نوشته ايم
اسرارخط جام که پرکار بيخوديست
(بيدل) بکلک موجه صهبا نوشته ايم