سرخط نازيست امشب زخمهاي سينه ام
جوهر تيغ که گل کرده است از آئينه ام
شعله گر بارد فلک در عالم فقرم چه باک
حصن سنگيني است گرد خرقه پشمينه ام
چون گلم در نيستي پرواز هستي بود و بس
تازه شد از خاک گشتن کسوت پارينه ام
مي توان حال درون ديدن زبيرون حباب
امتحان دل عبث واميشگافد سينه ام
با وجود حيرتم صورت نه بست آسودگي
خانه بر دوش تماشاي تو چون آينه ام
ناروائي در مزاج شوق معنيها گداخت
اي بسا گوهر که گرديد آب در گنجينه ام
خرقه ناموس رسوائي کشد از احتياط
بخيه ها بر روي کار افتاد ليک از پينه ام
مدعي گو جمع دارد دل زداغ انتقام
روشنست از آتش ياقوت دود کينه ام
انتظار فرصت از مخمور شوقت برده اند
جام تا در گردش آمد شنبه است آدينه ام
گر ادب (بيدل) نه پيچد پنجه ام در آستين
ميکند گل از گريبان حسرت ديرينه ام