سر اگر بر آسمان يا بر زمين ماليده ام
آستانش کرده ام يا دو جبين ماليده ام
برگ و ساز تردماغيهاي من فهميدني است
عطري از پيراهنش در پوستين ماليده ام
سوز دل احسان پرست هر فسردن مايه نيست
من بکار شعله چون شمع انگبين ماليده ام
موي پيري شعله اميد را خاکستر است
درد سر معذور صندل بر جبين ماليده ام
کوکبم آينه در زنگار گمنامي گداخت
حرص پندارد سياهي برنگين ماليده ام
گوهر صد آبرو در پرده حل کرد احتياج
تا عرق واي بروي شرمگين ماليده ام
جز ندامت نيست کار حرص و من بي اختيار
از پي ماليدن دست آستين ماليده ام
ناله دل گر کسي نشنيد جاي شکوه نيست
گوش خود باري باين صوت حزين ماليده ام
نيستم (بيدل) هوس پروانه اين انجمن
چشم عبرت بر نگاه واپسين ماليده ام