زفيض ناتواني مصرعي در خلق ممتازم
چو ماه نو بيکبال آسمان سير است پروازم
بياد چشمي از خود ميروم اي فرصت امدادي
که از گردش رسد رنگي بآن پيمانه نازم
نواي فرصتم آهنگ عبرت نغمه عمرم
مپرس از نارسائي تا چه دارد رشته سازم
بهجرت گر نيم دمساز آه و ناله معذورم
شکست خاطرم در سرمه خوابيده است آوازم
زحيرت در کفم سررشته ئي داده است پيدائي
که تا مژگان بهم مي آيد انجام است آغازم
تماشاخانه حسنم بقدر محو گرديدن
تحير بسکه لنگر ميکند آينه ميسازم
بهار آمد جنون از شش جهت سرپنجه ميبازد
چو گل منهم درين گلشن گريباني بپردازم
طلسم غنچه طوفان بهاري در قفس دارد
دو عالم رنگ و بوي اوست هر جا گل کند رازم
چو صبح انکار عجزم نيست از اصناف آگاهي
غباري را بگردون برده ام کم نيست اعجازم
غرور خودنمائيها باين زحمت نمي ارزد
برنگ شمع چند از سربريدن گردن افرازم
بآساني زبار زندگي رستن نمي باشد
مگر پيري خمي پيدا کند کز دوشش اندازم
بهر واماندگي از ساز وحشت نيستم غافل
صدائي هست (بيدل) در شکست رنگ پروازم