عالم همه داغست و ندارد اثر داغ
در لاله ستان نيست کسي را خبر داغ
دل قابل گل کردن اسرار جنون نيست
در زير سياهي است هنوزم سحر داغ
نقش پي خورشيد همان ظلمت شام است
از شعله سراغي ندهد جز اثر داغ
محو کف خاکستر خويشم که تب عشق
اخگر صفتم پنبه دماند از جگر داغ
عالم همه در ديده عشاق سياه است
بر دود تنيده است هجوم نظر داغ
کس ساغر تحقيق زتقليد نگيرد
تا دل بود از لاله نپرسي خبر داغ
رنگي دگر از گلشن رازم نتوان چيد
نخلي است جنون شعله بهار ثمر داغ
عمريست بحيرتکده عجز مقيمم
در نقش قدم سوخت دماغ سفر داغ
فرياد که شد عمر زنوميدي مطلب
خاکي نفشانديم جز آتش بسر داغ
از هيچ گلي بوي وفائي نشنيديم
دل داغ شد و حلقه زد آخر بدر داغ
در زنگ خوش است آئينه سوخته جانان
(بيدل) نکشي جامه ماتم زير داغ