شماره ٣٠١: ني در پرواز زدني سعي جولان کرد شمع

ني در پرواز زدني سعي جولان کرد شمع
تا بنقش پا همين سير گريبان کرد شمع
خودگدازي محرم اسرار امکان گشتن است
هر قدر در آب خفت آئينه سامان کرد شمع
دل اگر روشن نمي شد داغ آگاهي که داشت
اينقدر ما را درين هنگامه حيران کرد شمع
غفلت اين انجمن در خورد اغماض دل است
عالمي را چشم پوشانيد و عريان کرد شمع
بيخودي کن از بهار عافيت غافل مباش
رنگها پرواز داد و گل بدامان کرد شمع
بر رخ ما ناز مشتاقان در مژگان مبند
کز تغافل خانه پروانه ويران کرد شمع
دل نه قدر آه فهميد و نه پاس اشک داشت
سبحه و زنار را با خاک يکسان کرد شمع
در گشاد عقده هستي که دامنگير نيست
از بن هر قطره اشک ايجاد دندان کرد شمع
تا کجا زين انجمن چشم هوس پوشد کسي
عضو عضو خويش اينجا صرف مژگان کرد شمع
نور دل درترک لذات جهان خوابيده است
موم تا آلوده شهد است نتوان کرد شمع
نيستي (بيدل) بداد خودنمائي ميرسد
عاقبت خود را برنگ رفته پنهان کرد شمع