غبار تفرقه هر جا بود مقابل جمع
بهم رسيدن لب هاست قاصد دل جمع
نديده هيچکس از کارگاه کسب و کمال
بغير وضع ادب صورت فضائل جمع
دمي فراهم شيرازه تامل باش
کتاب معنيت اجزا شد از دلائل جمع
بکارگاه هوس احتياجت اينهمه نيست
تو فرد ملک غنائي مباش سائل جمع
مدوز کيسه بوهم ذخيره انفاس
که اين نقود پراگنده نيست قابل جمع
کجا بريم غم ذلت گرانجاني
که مي کشيم بيک ناقه بار محمل جمع
تو در خيال تعلق فسرده ئي ورنه
همان جداست چه خاک و چه آب در گل جمع
نرست موجي ازين بحر بي تلاش گهر
تو هم بتازد و روزي بحسرت دل جمع
حساب عبرتي از پيش پا مشو غافل
چو اشک شمع همان خرچ گير داخل جمع
هزار خوشه درين کشت دانه شد (بيدل)
بغير تفرقه چيزي نبود حاصل جمع