گشتم از بيدست و پائيها بخشک تر محيط
کشتي از تسليم پيدا کرد ساحل در محيط
قاصدان شوق يکسر ناخدائي مي کنند
موجها دارد زچشمم تا در دلبر محيط
دل بهر انديشه فال انقلابي ميزند
ميکند از هر نسيمي نسخه ابتر محيط
گر چنين افسردگي جوشد زطبع روزگار
رفته رفته مي خزد در ديده گوهر محيط
شوخي برگ نگه در ديده آئينه نيست
همچو گوهر موج ما را گشت چشم تر محيط
طبع چون ممتاز اعيان شد وطن هم غربتست
ميکند حاصل گهر گرد يتيمي در محيط
هر قدر ساز تعلق بيش وحشت بيشتر
مي گشايد در خور امواج بال و پر محيط
شفقت حال ضعيفان بر بزرگان ننگ نيست
خار و خس را همچو گل جا ميدهد بر سر محيط
چون بعزلت خو گرفتي فکر آزادي خطاست
آب گوهر گشته نتواند شدن ديگر محيط
چشم حيران مرا آئينه ئي فهميده است
در طلسم گوهر من نيست بي لنگر محيط
محرم او کيست گرد خويش ميگرديده باش
حلقه ئي دارد زگردابت برون در محيط
دستگاه مستي ارباب معني باده نيست
(بيدل) از چشم تر خود مي کشد ساغر محيط