بر جنون نتوان شد از عقل ادب پرور محيط
سعي گوهر تا کجاها تنگ گيرد بر محيط
غير بيکاري چه مي آيد زدست مفلسان
نيست جز بر ناتواني پيکر لاغر محيط
بهره آسايش داناز گردون روشن است
از حباب و موج دارد بالش و بستر محيط
صاف طبعانرا به پستي مي نشاند چرخ دون
با همه روشندلي در دست گوهر در محيط
کرد دل را پايمال آرزو سعي نفس
موج آخر از هوا افتاد غالب بر محيط
هر کسي را در خور اسباب تشويش است ورس
از هجوم موج بر خود ميکشد لشکر محيط
عالمي را ميکشي زير نگين اعتبار
گر شوي بر آبروي خويش چون گوهر محيط
قابل تحرير اشکم نيست طومار دگر
صفحه واري شايد از طوفان زند مسطر محيط
عزت و خواري غبار ساحل تمييز ماست
ورنه از کف فرق نگرفته است تا عنبر محيط
بي ندامت نيست هستي هر قدر بالد نفس
موج تا باقيست دستي ميزند بر سر محيط
(بيدل) از وضع قناعت بار دوش کس نيم
کشتي ما چون صدف گيرد بسر کمتر محيط