شماره ٢٨٥: مگشا جريده ئي حاجتت بر دوستان زکف غرض

مگشا جريده ئي حاجتت بر دوستان زکف غرض
نويس نامه آبرو بسياهي کلف غرض
زسپاه مطلب بيکران شده تنگ عرصه امتحان
بظفر قرين نتوان شدن نشکسته گرد صف غرض
عبث از تلاش سبکسري نشوي ستمکش آرزو
که بباد مي شکند کمان پر ناوک هدف غرض
بگذر زمطلب هزه دو بزيارت دل صاف رو
زطواف کعبه چه حاصلت که تو چنبري بدف غرض
چقدر معامله جهان شده تنگ زين همه نه کسان
که چو سگ بحاصل استخوان کند آدمي عفف غرض
زبهار مزرع مدعا نوميد نو بر همتي
که بداس تيغ غنا دهد سر فتنه علف غرض
نگشودن لبت از حيا چمني است غنچه مدعا
بطلب تغافل اگر زني گهرت دهد صدف غرض
غلطي اگر نبري گمان دهمت علم يقين نشان
زجحيم ميطلبي امان بدر آزدو دو تف غرض
چه جگر که خون نشد از حيا بتلاش حاجت ناروا
نرسد کسي بقيامتي بقيامت آنطرف غرض
سزد آنکه ترک هوا کني طربي چو (بيدل) ما کني
اگر آرزوي فنا کني بفنا رسد شرف غرض