مباد دامن کس گيرم از فسون غرض
کف اميد حنا بسته ام بخون غرض
توهم آئينه احتياج يکدگرست
منزهيم وگرنه زچند و چون غرض
فضاي شش جهتم پايمال استغناست
هنوز در خم زنجيرم از جنون غرض
زبحر بهره سيري نبرد چشم حباب
پريست منفعل از کاسه نگون غرض
حريف تيشه ابرام بودن آسان نيست
حذر کنيد زفرهاد بيستون غرض
دل از اميد بپرداز جهل مفت غناست
جهان تمان فلاطون شد از فنون غرض
نداشت ضبط نفس غير عافيت منصور
شنيدم از لب خاموش هم فسون اي غرض
سراغ انجمن کبريا زدل جستم
طپيد و گفت همين يکقدم برون غرض
بروي کس مژه از شرم برنداشته ايم
مباد (بيدل) ما اينقدر زبون غرض