پر کوته است دست بهر سود راز حرص
غير از گره برشته نه بسته است ساز حرص
عزلت گزيده ايم و بصد کوچه ميطپيم
آه از قناعتيکه کشد بي نيازحرص
در رنگ آبرو زرت از کيسه ميرود
انجام شمع بين و مپرسي از گداز حرص
خاکيم و هر چه گل کند از ما غنيمت است
اي غافلان چه وضع قناعت چه ساز حرص
آثار شرم از نظر خلق برده اند
خاکي مگر شود شره چشم باز حرص
از طبع دون هنوز به پستي نميرسد
گر پا خورد زنقش قدم سرفراز حرص
دامن نچيده ايمن از آلودگي مباش
کين مزبله پر است زبول و براز حرص
آنجا که عافيت طلبي عزم جست وجوست
گامي بمقصد است قريب احتراز حرص
تا مرگ چون نفس زتگ و تاز چاره نيست
خوش عالميست عالم بي امتياز حرص
(بيدل) چو صبح صورت خميازه بسته است
از خاک ما سپهر نشيب و فراز حرص