شماره ٢٧٣: من نميگويم زيان کن يا بفکر سود باش

من نميگويم زيان کن يا بفکر سود باش
اي زفرصت بيخبر در هر چه باشي زود باش
در طلب تشنيع کوتاهي مکش از هيچ کس
شعله هم گربال بي آبي گشايد دود باش
زيب هستي چيست غير از شور عشق و ساز حسن
نگهت گل گر نه دود دماغ عود باش
از خموشي گر بچيني دستگاه عافيت
گفتگو هم عالمي دارد نفس فرسود باش
راحتي گر هست در آغوش سعي بيخوديست
يکقلم لغزش چو مژگانهاي خواب آلود باش
موميائي هم شکستن خالي از تعمير نيست
اي زيانت هيچ بهر دردمندي سود باش
خاک آدم آتش ابليس دارد در کمين
از تعين هم برائي حاسد و محسود باش
چيست دل تا رو کش ديدار بايد ساختن
حسن بي پروا خوشست آينه گو مردود باش
زينهمه سعي طلب جز عافيت مطلوب نيست
گر همه داغست هر جا شعله آب آسود باش
نقد حيرتخانه هستي صدائي بيش نيست
ايعدم نامي بدست آورده ئي موجود باش
بر مقيمان سراي عاريت (بيدل) مپيچ
چون تو اينجا نيستي گوهر که خواهد بود باش