عبارت مختصر تا کي سوال وصل پيغامش
مباد اي دشمن تحقيق از من بشنوي نامش
برهمن گو ببر زنار و زاهد سبحه آتش زن
غرور ناز دارد بي نياز از کفر و اسلامش
نگردانده است اوراق تمنا انتظار من
هنوز اين چشم قرباني مقشر نيست بادامش
رهائي نيست مضموني که گرد خاطرم گردد
زخود غير از گرفتاري برون افگندم از دامش
هواي جستجوي وصل برد انديشه ما را
بآن عالم که مي بايد شنيد از خويش پيغامش
ندانم شوق احرام چه گلشن در نظر دارد
بهار از رنگ و بو عمريست گم کرده است آرامش
بزير چرخ منشين گر تنزه مدعا باشد
عرقها بر چکيدن مايلست از سقف حمامش
زدور آسمان گر سعد و نحسي در گمان داري
اثر واميکشد از کيفيت برجيس و بهرامش
دو عالم عيش و يکدم کلفت مردن نمي ارزد
حذر از الفت صبحي که باشد در نظر شامش
سماجت پيشه يکسر منع را ترغيب ميداند
مگس هنگام راندن بيشتر ميگردد ابرامش
تلاش جاه (بيدل) انحراف وضع ميخواهد
کشد لنگي سر از پائي که پيش آيد ره بامش