شماره ٢٤٤: رنگ گل تعبير دميد از کف پايش

رنگ گل تعبير دميد از کف پايش
تا چشم بخون که سيه کرده حنايش
عمريست که عشاق بآنسوي قيامت
رفتند به برگشتن مژگان رسايش
چون صبح بسير چمن دهد نديديم
جز در نفس سوخته تغيير هوايش
سامان تماشاکده عبرت امکان
سازيست که در سودن دست است صدايش
از ما و من آواره صد دشت خياليم
اين قافله را برد زره بانگ درايش
خالي نشد اين انجمن از کلفت احباب
هر کس زميان رفت غمي ماند بجايش
از پرده اين خاک همين نوحه بلند است
کاي واي فسرديم و نگشتيم فدايش
ما را چه خيال است برين مائده سيري
چشمي نگشوديم بکشکول گدايش
تا حشر چو افلاک محالست برائيم
با قد خم از معذرت زلف دوتايش
با هيچکسان قاصد پيغام چه حرفست
از ما بسوي او برسانيد دعايش
جز سجده نديديم سر و برگ تماشا
چشمي که گشوديم جبين شد زحيايش
هيهات که در انجمن عبرت تحقيق
بر روي کسي باز نشد بند قبايش
راهي اگر از چاک گريبان بگشائيد
با دل خبري هست به پرسيد سرايش
يک لحظه حباب آئينه ناز محيط است
بر (بيدل) ما رحم نمائيد برايش