چه لازم جوهر ديگر نمايد پيکر تيغش
بس است از موج خون بيگناهان جوهر تيغش
بآئيني که شاخ گل هجوم غنچه مي آرد
چرا خونم حمايل نيست يارب در بر تيغش
محبت گر دليلت شد چه امکانست نوميدي
کف خون هم بجائي ميرساند رهبر تيغش
بصد تسليم مي بايد رضا جوي قدر بودن
چو ابرو بر سر چشمست حکم لنگر تيغش
ببال طاير رنگ از رگ گل رشته ميباشد
رهائي نيست خونم را زدام جوهر تيغش
اگر خورشيد در صد سال يک لعل آورد بيرون
بدخشانها بيکدم بشگفاند جوهر تيغش
خطي از عافيت در دفتر بسمل نميگنجد
مزن بر صفحه دلهاي ما جز مسطر تيغش
بحسرت عالمي بيتاب رقص بسملست اما
که دارد آنقدر خوني که گردد زيور تيغش
دماغ دست از آب خضر شستن برنميدارم
بلند است از سرم صد نيزه موج گوهر تيغش
درين ميدان مشو منکر تلاش ناتوانانرا
مه نو هم سري مي آرد آخر بر سر تيغش
چه مقدار آبرو سامان کند خون من (بيدل)
بدرياتر نميگردد زبان اژدر تيغش