چه لازمست کشد تيغ چشم خونخوارش
بروي دل که نفس نيز ميکند کارش
بحيرتم که چه مضمون در آستين دارد
نگاه عجز سر شکيست مهر طومارش
چمن بفيض بيابان نااميدي نيست
که از شکستن دل آب ميخورد خارش
محيط فيض قناعت که موجش استغناست
چو آب آينه سرچشمه نيست در کارش
ندارد آنهمه تخمين عرصه امکان
ببند چشم و به پيما فضاي مقدارش
بساط خامش هستي ستيزه آهنگم
مگر رسد بنواي گسستن تارش
کباب همت آن رهروم که در طلبت
چو اشک آبله دارد عنان رفتارش
زناله بلبلم آسوده است و ميترسم
دل دو نيم دهد باز ياد منقارش
زجلوه تو جهان کاروان آينه است
بهر چه مي نگرم حيرتيست در بارش
غرور عشق تنزه بساط خودرائي است
دماغ کس نخرد گلفروش بازارش
فريب عشرت طوبي که ميخورد (بيدل)
برنگ سايه سر ما و پاي ديوارش