تا کي افسردن دمي از فکر خود وارسته باش
سر برون آر از گريبان معني برجسته باش
گر نداري جرأت از خانمان برهم زدن
همچو مي خون در جگر زين شيشه بشکسته باش
تا بفهمي ربط استعداد هستي و عدم
زين دو مصرع دور مگذراند کي پيوسته باش
روزي اينجا در خور آدم دهن آماده است
محرم منقار ساز آن نهال پسته باش
عزم صادق مي رهاند جون تنت از بند طبع
شايد از پستي برون آئي کمر مي بسته باش
دخل بيجايت زدرد اهل معني غافلست
ناخني تا هست دور از سينه هاي خسته باش
چند باشي از فراموشان ايام وصال
رنگ هاي رفته يادت ميدهم گلدسته باش
خواستم از دل برون آرم غبار حيرتي
تا بلب آمد نفس خون گشت و گفت آهسته باش
از اقامت شرم دارد (بيدل) استعداد شمع
هر قدر باشي درين محفل زپا ننشسته باش