شماره ٢٠٣: اي زلعلت سخن گلاب فروش

اي زلعلت سخن گلاب فروش
نگه از نرگست شراب فروش
تيغ ناز تو موجها دارد
از سر بيدلان حباب فروش
زين دو نيرنگ قطع نتوان کرد
جلوه گر باش يا نقاب فروش
ذره ئي مهر بي نشان خودي
هر کجا باشي آفتاب فروش
زاهدا کار عشق بي سببي است
تو دعاهاي مستجاب فروش
فرصت اينجا ترانه عنقاست
گر توقف کني شتاب فروش
ميروي چشم بسته زين بازار
جنسهاي نگه بخواب فروش
نقش هر ذره ئي که مي بيني
آفتابيست انتخاب فروش
زندگاني قماش راحت نيست
تا نفس داري اضطراب فروش
برقتازان زخود برون رفتند
حيرت ما همان رکاب فروش
حرف بيموقع از حيا دور است
آبم از پيري شباب فروش
اي شعورت خيال باف جنون
اين کتانها بماهتاب فروش
همه سقاي آبروي خو داند
يکدو گوهر تو نيز آب فروش
(بيدل) اينجا کجاست دام و چه صيد
دل کمنديست پيچ و تاب فروش