شماره ١٩٨: آئين خودآرائي از روز الستستش

آئين خودآرائي از روز الستستش
دل تحفه مبر آنجا کاينه بدستستش
نخچير فنا غير از تسليم چه انديشد
در رنگ تو پردازد تيريکه بدستستش
طوفان کشاکش ها وضع نفست اينجا
ما ماهي آن بحريم کاين صورت شستستش
هر گه نسق هستي موصوف نفس باشد
دربند چه بندستش در بست چه بستستش
موضوع خيالات است آرايش اين محفل
چون آينه عنقائي ني بود و نه هستستش
بر کوس و دهل نتوان بنياد سلامت چيد
دنيا گله ئي دارد کاين شور شکستستش
هر چند زمينگيريست جز نعل در آتش نيست
مانند سپند اينجا هر آبله جستستش
سر در قدم اشکم کاين شيشه بسنگ افگن
بي منت خودداري لغزيدن مستسش
بيمايگي فقرم تهمت کش هستي ماند
کمسايگي ديوار برگردن پستستش
چون نقش نگين (بيدل) پا در گل آفاتيم
هر چند بنائي ما سنگست شکستستش