چند نشيني زکلفت دل مايوس
همچو دويدن بطبع آبله محبوس
از نفس از دل برآر رخت توهم
خانه آينه نيست عالم ناموس
ريخت ندامت بدامنم دل پر خون
آبله ئي بود حاصل کف افسوس
سرکشي از طينتم گمان نتوان برد
نقش قدم کس نديد جز بزمين بوس
دامن شب تا بکي بود کفن صبح
به که برائي زگرد کلفت ناموس
ناله در اشک زد زعجز رسائي
آبشد اينشعله از ترقي معکوس
صد چمن اميد ليک داغ فسردن
نامه رنگم که بست بر پر طاوس
آتش دير از هواي عشق بلند است
گبر نفس غره دميدن ناقوس
چيست مجاز انفعال رمز حقيقت
جلوه عرق کرد گشت آينه محبوس
(بيدل) اگر دست ما زجام تهي شد
پاي طلب کي شود زآبله مايوس