شماره ١٧٣: بي پردگي کسوت هستي زحيا پرس

بي پردگي کسوت هستي زحيا پرس
اين جامه حرير است زعرياني ما پرس
آه است سراغ نم اشکي که نداريم
چون گم شود آينه شبنم زهوا پرس
اسرار وفا منحصر کام و زبان نيست
چون سبحه زهر عضو من اين نکته جدا پرس
از مجمل هر چيز عيانست مفصل
کيفيت ابرام هم از دست دعا پرس
مستقبل اميد دو عالم همه ماضي است
اين مسله بر هر که رسي رو بقفا پرس
عالم همه آوازه پرواز خيالست
سرمنزل اين قافله از بانگ درا پرس
جز تجربه سنگ محک عيب و هنر نيست
رمز کرم و خست مردم زگدا پرس
اي همت دونان سبب حاصل کامت
تدبير گشاد گره از ناخن ما پرس
واماندگي از شش جهت آغوش گشوده است
راهي که بجائي نرسد از همه جا پرس
در گرد تک و پوي سلف ناله جنون داشت
دل گفت سراغ همه بي صوت و صدا پرس
(بيدل) بهوس طالب عنقا نتوان شد
تا گم شدن از خويش ره خانه ما پرس