شماره ١٦٤: سوداي تگ و تاز هوسها زسرانداز

سوداي تگ و تاز هوسها زسرانداز
پرواز بجائي نتوان برد پرانداز
هر جا توئي آشوب همين دود و غبار است
از خويش برا طرح جهان دگر انداز
شوريکه ززير و بم اين پرده شنيدي
حرف لب گنگش کن و در گوش کر انداز
رسوائي عيب و هنر خلق مينديش
ضبط مژه کن پرده ناموس درانداز
صلح و جدل عالم افسرده مساويست
رو آتش ياقوت در آب گهر انداز
اين عرصه اشارتگه ابروي هلاليست
اينجا بدم تيغ برون آ سپر انداز
کمفرصيتي عمر غبار نفسم را
داده است ردائي که بدوش سحر انداز
گر از تو سراغ من گمگشته بپرسند
بردار کف خاک و بچشم اثر انداز
شيريني جان نيست گلوسوز چو شمعم
اي صبح تبسم نمکي در شکر انداز
نامحرم عبرتکده دل نتوان بود
اين خانه بروب از خود و بيرون در انداز
ما خود نرسيديم بتحقيق ميانش
گر دست رسا هست تو هم در کمر انداز
پرسيدم از آوارگي دربدري چند
گفتند مپرسيد ازان خانه برانداز
(بيدل) زتو تا من نتوان فرق نمودن
گر آينه خواهي بمزارم نظر انداز