خون شد دل و زاشک اثر ميکشد هنوز
ساز آب گشت و نغمه تر ميکشد هنوز
حيرت بنقش صفحه امکان قلم کشيد
مژگان خمار زيرو زبر ميکشد هنوز
خلقي درين جنونکده وهم چون هلال
از سر گذشته تيغ و سپر ميکشد هنوز
جوش غبار کم نشد از خاک رفتگان
منزل رسيده رنج سفر ميکشد هنوز
ما را بوهم نشه تجريد داغ کرد
عرياني ئي که جامه زبر ميکشد هنوز
نامحرمي بوصل هم از ما نميرود
حيرت قدح زحلقه در ميکشد هنوز
فرشست دستگاه حلاوت بکنج فقر
ني گشته بوريا و شکر ميکشد هنوز
نشکسته گر درنگ زپرواز دم مزن
عنقا زآشيان تو پر ميکشد هنوز
ايشمع نقش پرده تحقيق ديگر است
تصويرت انتظار سحرميکشد هنوز
تخفيف حرص خواجه نشد پيکر دو تا
اين گاو مرده بار دوخر ميکشد هنوز
(بيدل) چه گنجها که نشد طعمه زمين
قارون بخاک رفته و زر ميکشد هنوز