خار خارت کشت و پيش حرص بيکاري هنوز
در تردد ناخنت فرسود و سرخاري هنوز
ميشماري گام و راهي ميکني قطع از هوس
کعبه پردور است در تسبيح و زناري هنوز
زين بيابان آنچه طي گرديد جز کاهش که داشت
همچو شمع از خام سوزي داغ رفتاري هنوز
ريشه ات بگسيخت ساز انديشه مضراب چند
شد نفس بي بال و در پرواز منقاري هنوز
صبح جز شبنم گلي زين باغ نوميدي نچيد
گريه يکسر حاصلست و خنده ميکاري هنوز
عبرت آفات دهر از خواب بيدارت نکرد
بيخبر در سايه اين کهنه ديواري هنوز
جان پاکي تا کي افسردن بکلفتگاه جسم
يوسفت در چاه مرد و برنمي آري هنوز
چشم بندي بي تميزي را نمي باشد علاج
در کفست آئينه و محروم ديداري هنوز
غنچه تا کي در عدم بفريبد افسون گلش
سر ببادت رفته و در بند دستاري هنوز
همسري با ذره ات آب حيا در خاک ريخت
زين هوس هم اندکي کم شو که بسياري هنوز
بر در هر سفله ميمالي جبين احتياج
خاک بر فرق تو هم آبرو داري هنوز
نيست (بيدل) هر کسي شايسته خواب عدم
از تو تا افسانه ئي باقيست بيداري هنوز