شماره ١٤٩: اي بيخودي بر آينه وهم رنگ ريز

اي بيخودي بر آينه وهم رنگ ريز
يعني غبار ما بسر نام و ننگ ريز
موقوف گريه نيست بساط بهار عجز
خونت نماند بر جگر از چهره رنگ ريز
اي جستجو اگر هوس آرميدني است
ما را بجاي آبله در پاي لنگ ريز
روزي دو در وفا کده فقر صبر کن
بر شيشه خانه هوسي چند سنگ ريز
رنگ ادب نريختي از شرم آب شو
گوهر نه بسته چو عرق بي درنگ ريز
يکدشت وحشتست چمن زار کاينات
آئينه خيال زداغ پلنگ ريز
اي نوبهار بيهده نقاش وحشتي
يک برگ گل زعالم تصوير رنگ ريز
دلهاي خلق قابل تائثير عجز نيست
پرواز ناله در پر و بال خدنگ ريز
عمريست امتحانکده درد الفتيم
يارب دل گداخته ما زسنگ ريز
آرامگاه وحشت رنگ اند غنچها
خونم بر آستانه دلهاي تنگ ريز
مفتست اگر بوهم غنا متهم شوي
چون تارساز آنچه نداري زچنگ ريز
شور شکست شيشه درين بزم قلقلست
چندي بجام وهم شراب ترنگ ريز
تا وعده گاه خنجر نازت کشيده ام
خون فسرده ئي که چگويم چه رنگ ريز
غارت سرشته نگه کافر توايم
ياد غبار ما کن و طرح فرنگ ريز
(بيدل) مآل هستي موهوم ما فناست
اين قطره را همان بدهان نهنگ ريز